نویسنده:مجتبی قنبری




 

مقدمه
ابتدای امر سامانیان

« دولت سامانیان که مخصوصا ً بعد از اسارت عمرولیث صفار تمام قلمرو سابق طاهریان در خراسان و ماوراءالنهر از جانب خلیفه به رهبران آن واگذار شد در واقع هم وراث فرمانروایی طاهریان بود؛ هم رابطه تابعیت نسبت به خلیفه را از آنها به ارث برد. بخارا در زمان آنها مثل نیشابور دوران طاهریان مرکز یک حکومت موروث مستقل گونه بود که امیر آن حکم فرمانروایی را از خلیفه بغداد دریافت می داشت؛ حساب خرج و دخل خزانه را به طور رسمی به دیوان خلافت پس می داد؛ در مورد جنگها و لشکرکشی هایی که در داخل یا خارج قلمرو برایش پیش می آمد خود را مسؤول خلیفه می شمرد. هر وقت خلیفۀ تازه یی روی کار می آمد خطبه و سکه را به نام او می کرد؛ هدایای بیش و کم ارزنده یی از برای او می فرستاد؛* خلیفه تازه هم ادامه حکومت او را، با اعطاء خلعت و ارسال حکم و "لوا" تمدید و تأیید می کرد. در صورت ضرورت نیز، ولیعهد او را که از جانب امیر نامزد می شد به جانشینی او تأیید می نمود. هر زمان هم امیر تازه یی، به جای امیر گذشته در بخارا به امارت می نشست خلیفه وقت برای او خلعت و فرمان می فرستاد و بدینگونه امارت او را مشروع و دریافت خراج و صدقات را از جانب او خالی از ایراد واشکال نشان می داد.
جز همین اظهار تابعیت رسمی، امیر در تمام خراسان و سیستان و ماوراء النهر درهمه چیز مستقل و مختار بود. امور حوزه فرمانروایی را به میل و اراده خویش، بی واسطه و بی دستوری خلیفه تمشیت می کرد. درایجاد نظم و استقرار عدالت به هر نحوی که مصلحت می دانست عمل می کرد. وزیران و کارگزاران زیر دست را به هر صورت که اقتضای وقت می دانست نصب وعزل می کرد، حبس یا مصادره می نمود، و می کشت یا برمی انداخت.* البته درآنچه به احوال عامه و روابط آنها مربوط می شد اجراء عدالت را به احکام آنها موکول می کرد و درجزئیات آنگونه امور مداخله یی نمی نمود. با این حال روزها و هفته ها غالبا به طور منظم به "مظالم" می نشست و درآنچه حل و فصل آن به حکم و الزام او حاجت داشت حکم می کرد. درین موارد هم به شیوه معمول عصر، احکام خود را با مشورت فقها و رعایت حکم شرع صادر می نمود و ازهرگونه حکمی که با نظر شرع مخالف بود، حتی المقدور خودداری می کرد.
به همین سبب بود که حکومت سامانیان، برخلاف صفاریان، از نظر مردم – نظر «رعیت» که امراء عصر را برای خود راعی(= چوپان) تلقی می نمود- مشروع محسوب می شد و مخالفت با آن سرپیچی ازحکم اولی الامر مسلمانان بشمارمی آمد و کسانی از داعیه داران که پای بند شریعت بودند و خود را متعهد به اطاعت از خلیفه می دانستند، ازشرکت در هرگونه توطئه یی که بر ضد آنها بود خودداری می کردند. چون حکومت آنها مورد تأیید خلیفه بود دسته های مطوعه و غازیان اطراف و نواحی، همواره به ضرورت دفاع از «ثغر»ها ی اسلام، آماده مقابله با هر حادثه یی بودند که قلمرو آنها را ازخارج تهدید می کرد. بدینگونه هرجا امیر بخارا از جانب ثغرها، که در آن ایام مسکن ترکان غیرمسلمان در نواحی شرق ماوراءالنهر بود، احساس تهدید می کرد و دفع تهدید را در پیشرفت در داخل قلمرو دشمن می یافت، متشرعه ولایت به خاطر «جنگ مقدس» درکنار سپاه او داوطلبانه و بی اکراه برای غزو و جهاد با کفار آمادگی خویش را نشان می دادند.
این شیوه فرمانروایی، در استقرار امنیت و ثبات به سامانیان کمک کرد و آنها را در تأمین هدف دیگر خویش که احیاء فرهنگ ایرانی در محدوده توافق با شریعت بود، مجال توفیق داد. درچنین اوضاع و احوال بود که بخارا، به گفته ثعالبی آشیانه جلال، کعبه دولت و مجمع بزرگان عصر شد و اینکه دولت آنها نماینده رسمی قدرت خلافت در تمام خراسان و ماوراءالنهر بشمار می آمد البته مانع از توجه آنها به ضرورت احیاء فرهنگ ایرانی در قلمرو خویش نشد اما ریشه اشرافی و فئودال گونه آنها هم که تبارقوم را به خاندانهای قدیم می رساند،* دولت ایشان را از گرایش های شدید عربی که در آن ایام بین عامه اهل خراسان حکمفرما بود مانع می آمد. درعین حال تعهد آنها در تأمین امنیت و عدالت نیز که لازمه حمایت رسمی خلیفه ازآنها بود، امراء بخارا را بالطبع مدافع و حامی منافع طبقات عامه قرار می داد و به الزام انضباط بر عمال و حکام و امراء زیردست وامی داشت.
سامانیان که منسوب به سامان خداة نام، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و مالک قریه یی سامان نام در آن نواحی بودند از زمان اقامت مأمون در خراسان، اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ماوراءالنهر حکومت های مستقل گونه کوچکی را که به اشارت خلیفه به انها واگذار شده بود به عهده داشتند و نست خود را – ظاهرا نه از اوایل حال بلکه در دنبال کسب قدرت – به بهرام چوبینه سردار معروف عهد ساسانیان می رساندند. این دهقان زرتشتی که در اواخر عهد اموی مقارن دوران امارت اسدبن عبدالله قسری(121) در خراسان، به آیین اسلام درآمد،* با این والی عرب دوستی به هم رساند و پسری را که بعداز آن برایش به دنیا آمد به دوستی این عرب اسد نام نهاد اما خود او بعدها ظاهرا به دعوت ابومسلم پیوست و در خراسان ازهواخواهان خلافت عباسیان گشت. پسرش اسد در اواخر عهد خلافت هارون به این خلیفه خدمت هایی کرد- که او را درنزد وی مورد توجه ساخت.- پسران او هم در قیام رافع بن لیث به والی خراسان هرثمة بن اعین(191) کمک هایی کردند که نشان دوستی نسبت به خلیفه بود. در مدت اقامت مأمون در خراسان نیز پسران اسد با خدمات خویش توجه وی را جلب کردند ازین رو غسان بن عباد والی خراسان، به توصیه و اشارت مأمون حکومت هایی را در نواحی ماوراءالنهر به آنها واگذاشت(204)در سرقند، فرغانه، چاچ و هرات.
در عهد امارت طاهریان هم، اولاد اسدبن سامان خداة و مخصوصا فرزندان احمدبن اسد نیابت حکومت آل طاهر را در آن نواحی همچنان حفظ کردند.* مقارن دوران قیام یعقوب لیث و برادرش عمرولیث صفار، تقریبا تمام ماوراءالنهر در دست دو تن از نوادگان اسدبن سامان خداة بود: نصربن احمد(261) و برادرش اسمعیل بن احمد(271) که در آغاز از جانب طاهریان و بعدها بلاواسطه از جانب خلیفه بغداد ولایات ماوراءالنهر را، دور از دسترس رویگرزادگان سیستانی، تحت فرمان داشتند. وقتی خلیفه به درخواست و اصرار عمرولیث صفار که خود را به حق وارث و صاحب واقعی قلمرو طاهریان می دانست ماوراءالنهر را هم که در عهد طاهریان، لااقل به صورت اسمی، جزو حوزه حکومت آنها محسوب می شد به صفار سیستان داد، پنهانی اسمعیل بن احمد را که بعد از برادرش نصربن احمد (279) فرمانروای مستقل ماوراءالنهر به شمار می آمد و آن نواحی از جانب خلیفه المعتضد به وی واگذرا شده بود نیز به مقاومت درمقابل مدعی تشویق کرد لاجرم بین صفار جهانجوی و امیر سامانی کشمکش درگرفت و دربرخوردی کوتاه که درحوالی بلخ بین سپاه آنها روی داد عمرولیث دستگیر شد و خلیفه هم تمام حوزه امارت طاهریان را که از عهد یعقوب به دست صفاریان افتاده بود به قلمرو سامانیان که تا آن ایام محدود به ماوراءالنهر بودالحاق کرد و ازآن پس اسماعیل بن احمد امیربخارا شد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراءالنهر امیر خراسان خوانده شدند(287).»[1]

نزاع نصر و اسماعیل با یکدیگر در275

به گفته مورخین « اسماعیل مدتها از جانب برادر بزرگتر به رفق و عدل در بخارا حکومت می کرد و پیوسته دررعایت احترام نصر جاهد بود تا آنکه رافع بن هرثمه - چنانکه در تاریخ صفاریان گذشت – درخراسان خروج نمود و در ایامی که بر نیشابور و خراسان شمالی مسلط بود به حکم مجاورت با اسماعیل طرح دوستی انداخت و صفای بین اثنین تا آنجا بود قوی شد که دوستی به اتحاد مبدل گردید و پیوسته مابین دو جانب مراسلات مودت آمیزی رد وبدل می شد.*
جماعتی از بد اندیشان این صفای کامل را در چشم نصر، نشانه اتحاد علی رغم او جلوه دادند و گفتند که اسماعیل درخیال است که به کمک رافع تو را از سمرقند براندازد و امیر مستقل کل ماوراءالنهر گردد.
این سعایت در نصر مؤثر افتاد و سپاهی گران به جانب بخارا فرستاد و اسماعیل چون یارای مقابله با برادر نداشت، رسولی روانۀ حضور رافع کرد واز او مدد خواست. فرستاده اسماعیل از ملاقات رافع چنین دریافت که او به جای یاری امیرسامانی عازم سمرقند است به نام خود و دراین صورت ممکن است که مخدوم او امیراسماعیل بالاخره دست نشانده رافع بن هرثمه گردد. به همین جهت - فرستادۀ اسماعیل - به تدبیر، رافع را ازخیال حرکت به ماوراءالنهر منصرف ساخت و به او چنین فهماند که مصلحت درآشتی دادن دو برادر است. رافع هم در این زمینه سعی بسیار کرد و نزاع نصرو اسماعیل موقتا از میان برخاست لیکن صفای اول برنگشت و دو برادر همچنان نسبت به هم بدگمان بودند چنانکه اندکی بعد باز آتش نفاق زبانه کشید و این دفعه کاربه جنگ منتهی گردید.* نصر با لشکری آماده ا زسمرقند به بخارا تاخت تا اسماعیل را از آنجا براند لیکن در جنگی که در پائیز 275 در نزدیکی بخارا اتفاق افتاد نصر مغلوب و اسیر شد و اسماعیل برادر را به این حال به بخارا آورد.
در رسیدن به بخارا اسماعیل برادر بزرگتر را بر تخت نشاند و خود چون چاکری درخدمت او ایستاد و به قدری در احترام و تعظیم برادر مبالغه کرد که نصر پنداشت اسماعیل او را تمسخر می نماید. آنگاه او را با همراهانی فراوان به سمرقند فرستاد وهنگام وداع به او گفت که من کماکان در بخارا به نیابت تو باقی خواهم بود و قدم از طریق چاکری و فرمانبرداری فراتر نخواهم گذاشت.
نصر به سمرقند برگشت و تا سال 279 که وفات یافت با برادر در مقام دوستی و یگانگی برقرار بود و چون مُرد،* اسماعیل سمرقند را هم به قلمرو خود ضمیمه نمود و امیر مستقل تمام ماوراءالنهر گردید.»[2]

1- اسماعیل بن احمد(279-295)

« امیر اسماعیل بن احمد را معمولا مؤسس دولت سامانی می دانند زیرا که پس از مرگ برادر بزرگتر بر سراسر ماوراءالنهر امارت یافته و سایر امرای جزء سامانی فرمان او را گردن نهاده اند بخصوص که او درایام امارت خویش ممالک سامانی را وسعت بخشیده و خراسان و گرگان و طبرستان و سیستان و ری و قزوین را هم بر قلمرو سابق خود اضافه کرده است.
اسماعیل قبل از وفات برادر و پس ازمرگ او اکثر اوقات خود را با کفار حدود شمالی بلاد سامانی به جهاد و غزا می گذرانده، چنانکه در سال بعداز فوت نصر یعنی در 280 با یکی از خانان ترکستان به جنگ پرداخت و پس از غلبه بر او پدر و زوجه اش را به اسیری به سمرقند آورد و غنایم کثیری در این واقعه نصیب لشکریانش شد تا آنجا که به هرکدام قریب هزار درهم رسید.*
وقایع دورۀ امارت امیراسماعیل سه رشته است:
1- جنگ او با عمرولیث صفاری ودست یافتن او بر عمرو در سال 287.
2- جنگ او با محمدبن زید داعی و لشکرکشی او به توسط محمدبن هارون سرخسی به گرگان و طبرستان در همین سال 287 که منتهی به قتل داعی و فتح گرگان و طبرستان و ضمیمه شدن این نواحی به بلاد سامانیان گردیده.
3- لشکرکشی او به عزم دفع محمدبن هارون که پس از یک سال و نیم حکومت در طبرستان از جانب اسماعیل در288 بر مخدوم خود عاصی شده بود. درنتیجه این لشکرکشی اسماعیل ری و قزوین راهم به تصرف خود آورد.
اسماعیل پس ازمراجعت ازری و قزوین به ماوراءالنهر، بقیه ایام خود را صرف جهاد در طرف توران کرد و چند نوبت به آن سمت تاخت و هر بار اسرا و غنایم بسیار گرفت و به این حال بود تا در صفر 295 دار دنیا را وداع نمود.»[3]
« - اینکه دوران امارت این بنیانگذارواقعی سلسله سامانیان را مورخان نزدیک به عصر او غالبا همچون نمونه یی از حکومت عدل و عقل و تدبیر توصیف کرده اند ممکن است ناشی از بیزاری و نفرتی باشد که نسبت به حکومت یاغی گونه صفاریان دراذهان اهل ماوراءالنهر ریشه گرفته بود با بدان سبب که این مورخان دوست داشته اند بنیانگذار این سلاله دوستدار و تابع خلیفه عصر را ازهر حیث شایسته نیل به چنان مرتبه یی نشان دهند.*- با این حال از شواهد وقراین برمی آید که آن حسن ظن ها هم نباید از واقعیت ها دور بوده باشند.»[4]
« به هرحال اسماعیل سامانی گذشته ازشجاعت و همت و جوانمردی، مردی بسیار پرهیزکار و خداترس و دیندارو لشکریانش شب و روز به خواندن دعا و نماز و عبادت اشتغال داشتند و خود او نیز سعی داشت که جنگهای او همه جنبه جهاد و غزا داشته باشد و به همین جهت است که بعضی از مورخین اسماعیل را سالار غازیان نامیده اند .
در باب پرهیزکاری و عدالت و بی طمعی و سلامت نفس اسماعیل حکایات عدیده منقول است. سیاست او در لشکریانش بی اندازه بود و سپاهیان او که همه به همین سیره بار آمده بودند، بی اجازه امیرسامانی و از بیم موأخذۀ او جرأت هیچ گونه تجاوز و تعدی به مال مردم نداشتند.*
این امیر برای احقاق حقوق مردم و دفع مظالم در بخارا دیوانخانه و داوران مخصوص داشت و همیشه در سفرها جماعتی ازقضات عدل با او همراه بودند تا اگر در طی طریق نیز احتیاجی دراین باب روی کند، قطع و فصل مرافعات دچار اشکال و وقفه نگردد و بر طبق شرع حکم اجرا شود چنانکه در طبرستان پس از غلبه او بر محمد بن زید علوی به همین وجه عمل کرد و اموالی را که ازمردم به غصب گرفته شده بود به تصرف ایشان بازداد.
درنتیجۀ همین سیرتها ی نیکوست که معاصرین اسماعیل او را لقب امیر عادل ملقب ساخته اند و چون مُرد او را همیشه به نام امیر ماضی یاد می کردند.
اگرچه اسماعیل مردی بی آلایش و متدین بود و نسبت به علمای دین احترام فوق العاده داشت لیکن به علت تعصب تمام در مذهب تسنن در حقیقت چاکر صمیمی ودست نشاندۀ مطیع خلفای عباسی بودو به همین علت او و جانشینانش هیچ گاه آن احساسات ایران دوستی و استقلال خواهی که در صفاریان و دیالمه بود،* در آنها نبود بلکه برخلاف، به دستور خلفای عباسی با این گونه ایرانیان که زیر بار خلیفه نمی رفتند و با اختیار مذاهبی غیر از مذهب رسمی دربار بغداد قیام می کردند همه وقت درنبرد بودند و می کوشیدند تا ایشان را براندازند. چنانکه با علویان طبرستان و صفاریان به همین وضع رفتار نمودند و چند بارشوکت از دست رفتۀ خلفای عباسی را ایشان بر سر مقام اول بازآوردند.»[5]

2- ابونصر احمدبن اسماعیل(295-310)

پس از فوت اسماعیل ،« پسرش ابونصر احمد بعداز وی در بخارا به امارت نشست. او بلافاصله مورد تأیید و شناخت خلیفه واقع شد واز جانب وی - در ربیع الاخر 295- خلعت و فرمان دریافت. اما امارت او از همان آغاز با مخالفت عم وی اسحق بن احمد مواجه شد که در سمرقند فرستاد و او را مغلوب و دستگیر کرد. معهذا دوران فرمانروایی او شش سال بیش طول نکشید و درین مدت هم اوقاتش صرف دفع فتنه های داخلی بود. ری را که - در سال 297- بر وی شوریده بود تسخیر کرد اما غلبه بر سیستان - در سال 300- که به تحریک صفاریان با به هواداری آنها سر به شورش برداشت به آسانی برایش ممکن نشد و مجبور به لشکرکشی های طولانی گشت.* قیام ناصرکبیر، معروف به اطروش هم که طبرستان را بر او شوراند روزهای آخر فرمانروایی کوتاه او را تیره کرد. وقتی برای دفع این شورش از بخارا عزیمت جرجان کرد، درنزدیک آموی به دست غلامان خویش - در جمادی الاخر301- کشته شد که بعداز مرگ او را امیرشهید خواندند.
ظاهرا توجه خاصی که او نسبت به علما داشت واعتمادی که به اهل دیوان نشان می داد محرک این غلامان - یا سرکردگان آنها- در اقدام به قتل وی بوده باشد. از قراین برمی آید که سرکردگان سپاه هم از خشونت و استبداد او ناخرسندی داشته اند و علاقه او را به اهل علم به عنوان نوعی بی اعتنایی و بی اعتمادی درحق خویش تلقی می کرده اند.»[6]
با توجه به منابع تاریخی،می گویند:« احمد برخلاف پدر مردی ضعیف النفس بود و به کار ملک زیاد توجهی مبذول نمی داشت و به شکار بیشتر مایل بود تا به راندن مصالح کشور به همین جهت تدبیر امور بیشتر به دست ابوالفضل بلعمی و سران سپاهی مانند، حسین بن علی مرورودی و سیمجور می گذشت.- وحتی – چنین مشهور است که چون نامۀ ابوالعباس محمدبن صعلوک والی طبرستان دایر بر قیام ناصر کبیر به او رسید چنان متزلزل شد که از خدا طلب مرگ کرد و از قضا در همان ایام هم در شکارگاه چندتن ازغلامان او را در جمادی الاخر سال 301 کشتند.»[7]

3- نصربن احمد(301-331)

« درخشان ترین دوران فرمانروایی آل سامان دوران امارت پسر احمدبن اسماعیل، نصربن احمد بود که هنگام جلوس کودکی هشت ساله بود و سی سال و سه ماه بر ماوراء النهر و خراسان حکمروایی داشت. با آنکه پدرش احمد به تحریک و توطئۀ سران سپاه کشته شده بود حمایت دیوانیان و سعی و تدبیر وزیرانی چون "ابو عبدالله جیهانی" و "ابوالفضل بلعمی"،* آغاز فرمانروایی وی را ازتزلزل و بی ثباتی ایمن ساخت.
امیر خردسال بعدها به کمک این وزیران در حمایت اهل ادب و احیاء فرهنگ ایرانی هم سعی قابل ملاحظه یی نشان داد که تشویق "رودکی" به نظم کردن "کلیله و دمنه" یک نمونۀ آن بود.
در آغاز کار، وزیرش ابوعبدالله جیهانی به کمک سپهسالار حمّویةبن علی کوسه اداره امور را تحت نظم درآوردند. شورش ها و توطئه هایی را که در آغاز وی روی داد با قدرت فرونشاندند. درواقع در همان آغاز امارت وی باز اسحق بن احمد عم پدرش در سمرقند به دعوی امارت برخاست اما به وسیله حمّویه مغلوب شد و با این حال باز مورد عفو واقع گشت.
شورش دیگری به رهبری حسین بن علی مرورودی در نیشابور رخ داد که ظاهرا اسماعیلیه خراسان در پشت سر وی بودند. این شورش هم به وسیله احمدبن سهل بن هاشم بن کامکار که از دهقانان خراسان و از خاندانهای اشرافی بلخ بود، فرو نشست. اما خود احمد تقریبا بلافاصله سر به شورش برآورد که سپهسالار حمویه آن را دفع کرد.*
آرامشی که بعد ازین وقایع در قلمرو آل سامان به وجود آمد ده سال طول کشید و درین مدت نصربن احمد که سالهای کودکی را پشت سر گذاشته بود زمام کارها رابه دست گرفت. شورشی که درین ایام درفرغانه به وسیله الیاس بن اسحق درگرفت هرچند نواحی شرقی قلمرو نصر را یکچند دچار اغتشاش کرد، سرانجام به پیروزی وی خاتمه یافت. الیاس هم مورد عفو واقع شد و به دربار بخارا بازگشت. چندی بعد، وقتی نصر برای تنظیم امور خراسان و دفع تحریکات علویان طبرستان به نیشابور رفته بود در بخارا فتنه هایی روی داد که ظاهرا دیالمه، اسماعیلیه و بعضی غازیان حرفه یی در آن دست داشتند و چون برادران کوچک نصر هم که وی آنها را از بیم طغیان در قهندز شهر حبس کرده بود به ماجرا پیوسته بودند، رفع فتنه دشوار شده بود. با اینهمه به تدبیر وزیر ابوالفضل بلعمی، ماجرا خاتمه یافت و غوغا فرونشست. اما دنبالۀ فتنه، در نیشابور به صورت یک قیام ضد خلافت - تمایلات شیعی- درآمد که نصر هم در فرونشاندش خشونت و قاطعیت زیادی نشان نداد.*
- از آنجا که- این طرز رفتار نصر با این شورشگر مدعی که یک علوی شیعی مذهب بود، با سلیقه فقیهان سنی بخارا موافق نیفتاد و آنها را از وی بشدت ناراضی کرد. ظاهرا ً در دربار بخارا دودستگی هایی پیدا شده بود و فقهای ولایت به جناح مخالف نصر پیوسته بودند.
- اینکه دعوتگران اسماعیلی در همین ایام عده یی از نزدیکان امیرنصر و خود او را به آیین خویش جلب کرده باشند و نصر هم به درخواست آنها خونبهای یک تن از رؤساشان را که در زندان بخارا مُرده بود به خلیفۀ فاطمی پرداخته باشد، افسانه یی مبالغه آمیز به نظر می رسد- اما اظهار تمایل او به اقوال دعوتگران شیعه ممکن است یک تدبیر سیاسی وی برای جلوگیری از توسعۀ قدرت و نفوذ فقها بوده باشد که در مقابل اصلاحات او یا گرایشی که به احیاء فرهنگ ایرانی داشت به مخالفت ایستاده بودند.* به هر حال روایت بدانگونه که نصر را به نحو بارزی به گرایش های ضد سنی متهم می کند در مآخذ رسمی و اقوال مورخان قدیمتر نیست و آنچه نیز در روایات دیگر هست ناشی از دودستگی هایی به می رسد که در اواخر عهد نصر، فقها را در جرگۀ مخالفان او قرار داده بود. چیزی که مسلّم به نظر می رسد پیروزی جناح مخالف است که سرانجام تحریک و تهدید آنها وی را وادار کرد به نفع پسرش از امارت کناره گیری و روزهای آخر عمر را در عزلت وعبادت بگذراند.* نصر در سالهای آخر عمر به بیماری سل دچار بود – و شاید بدخویی ناشی از نومیدی و رنجوریش عدۀ زیادی از درباریان را هم از وی رنجانده بود-. به هر حال هنگام مرگ عمرش به چهل سال نمی رسید. سیزده ماه آخر این عمر بالنسبه کوتاه را هم به علت شدت بیماری به الزام و تهدید جناح مخالف از دخالت در امور کناره گیری گرفته بود. نصربن احمد بعداز وفاتش امیر سعید خوانده شد.»[8]

4- نوح بن نصر(331-343)

« بعداز نصربن احمد، پسرش نوح بن نصر که در ماه های آخر حیات پدر هم زمام اموررا دردست داشت، در شعبان 331 به امارت رسید.* خلیفه هم برایش خلعت و فرمان فرستاد. وزارتش به یک تن از فقها، نامش فقیه ابوالفضل محمد السلمی و معروف به حاکم جلیل رسید و این نکته نیز غلبه جناح طرفدار فقها را در دو دستگی های اواخر عهد نصر تأیید می کند. با وزارت او سرداران نصر بعضی درباریان او مورد اتهام و سوءظن قرار گرفتند و غالبا برکنار شدند.
آثار انحطاط قدرت سامانیان از همین عهد نوح بن نصر و تسلیم شدنش به خواستهای فقها آغاز شد. اوقات وزیرش بیشتر به عبادات یا تظاهر به آن صرف می شد، لاجرم کارهای حکومت مهمل ماند یا از مجرای درست انحراف یافت. سپاه ناراضی، خزانه تهی و شورش ها متواتر گشت. ابوعلی چغانی سپهسالار که در مدت امارت نصر خدمتهایی در دفع مخالفان او انجام داده بود، در آن ولایت سر به شورش برآورد. در بین سرکردگان سپاه زمزمه ناخرسندی ها آغاز شد. سپاه که مدتها از دریافت حقوق - یستگانی – محروم مانده بود آمادۀ شورش گشت. یک بار حکومت ناچار شد مالیات و خراج آینده را پیش از وقت و به عنوان وام از مردم وصول کند- واین راه حل فقیهانه بود که در مردم موجب بروز ناخرسندی گشت.- جبهۀ مفتیان عدم توانایی خود را در ادراۀ امور نشان داد. *چیزی که از نفوذ و دخالت آنها عاید مملکت شد، ضعف خزانه، افزونی مالیات ها و شکایت و ناخرسندی عامه و لشکریانش بود.
بالاخره نازضایی سپاه و نفرت عامه ازحکومت مفتیان منجر به شورش سپاهیان بر حاکم جلیل شد. شورشیان، وزیر را به اتهام همدستی یا سازشکاری با ابوعلی چغانی و بیشتر به علت تأخیر در پرداخت مواجب در سال 335 کشتند با خواری و اهانت بسیار. با اینهمه، شورش لشکرو تحریکات ابوعلی چغانی بر ضد نوح همچنان ادامه یافت و نوح یکچند قدرت را از دست داد. به سمرقند گریخت و بخارا را به دست شورشیان - سپاهیان یاغی – رها کرد. با این حال، در اندک زمان مسلط شد، شورشیان را که عده یی از امیرزادگان خاندان وی از جمله برادر خود وی و عم پدرش هم با آنها یار بودند کیفر سخت داد و بعضی از آنها را کور کرد یا کشت. *اما به ابوعلی دست نیافت و او همچنان تحریک و تهدید خود را بر ضد دربار بخارا ادامه داد حتی از بلخ به بخارا لشکر کشید و با آنکه شکست خورد حکام وامراء اطراف را به شدت بر ضد نوح تحریک کرد. بالاخره نوح خود را به دلجویی و دوستی ناچار یافت. ابوعلی دوباره به عنوان والی و سپهسالار خراسان به آن ولایت بازگشت.* اما چون صلح او با آل بویه مورد تأیید نوح واقع نشد، معزول گشت. نوح حاکم تازه یی که نامش بکربن مالک فرغانی بود برای خراسان فرستاد. چندی بعد هم خود او در بخارا – در ربیع الثانی 343- درگذشت. بعداز مرگ، او را امیرحمید خواندند.
در پایان دوران فرمانروایی او برخلاف سالهای آغازین آن، قدرت واقعی در دست سرکردگان سپاه بود. جناح مفتیان دیگر قدرت خود را از دست داده بود و در نظر عام خلق هم اعتبارسابق را نداشت. سرکردگان سپاه که دربار بخارا به شدت تحت نفوذ آنها بود هر یک برای جانشینی او یک تن از پسرانش را حمایت کردند.»[9]

5- ابوالفوارس عبدالملک بن نوح(343-350)

« بعداز او،پسرش عبدالملک امارت یافت اما سرکردگان سپاه همچنان ناخرسند ونگران باقی مانده بودند.بکربن سپهسالار خراسان که عبدالملک هم او در حکومت آن ولایت ابقا کرد. در بخارا بر دست البتکین سرکردۀ عده ای از سپاهیان ناراضی کشته شد.* اختلاف بین ترکان سپاه با دیوان که می خواستند سپاه را هم تحت نظارت خویش درآورند شدت یافت. محمدبن عزیر که وزارت از جانب عبدالملک به وی واگذار شده بود ناچار به کناره گیری شد. اینکه بعدازآن وزارت به ابوجعفر عتبی و حکومت خراسان به ابوالحسن سیمجور داده شد، ضعف عبدالملک را در مقابل قدرت سپاهیان نشان داد. در تمام این عزل و نصب ها دست پنهانی البتکین که سرکردۀ غلامان ترک بود، در کار بود اما هیچ یک ازین عزل و نصب ها موجب خرسندی سپاه نشد. با کنار نهادن آنها عبدالملک کوشید تا خود را از سلطۀ البتکین برهاند. عتبی را به اتهام اسراف در خرج - در سال 348- و سیمجور را به سبب اجحاف هایی که در خراسان کرده بود - در سال 349- کنارگذاشت. اما دربار و دیوان سامانیان درین ایام به شدت دستخوش مطامع غلامان ترک و سرکردگان سپاه بود و رهایی ازسلطۀ البتکین برای عبدالملک ممکن نشد. امارت خراسان را بعداز سیمجور به ابومنصور محمدبن عبدالرزاق داده بود که یک سردار و یک دهقان نام آور خراسان بود. اما چندی بعد، برخلاف میل قلبی خویش وی را از امارت آنجا برکنارکرد. هرات و حکومت خراسان را به البتکین داد. وزارت هم به ابوعلی بلعمی داده شد که در واقع متحد یا دست نشاندۀ البتکین بود.* در همین اوقات عبدالملک، در بازی چوگان اسب افتاد و د ر شوال 350 هلاک شد و تخت بخارا خالی ماند. عبدالملک را بعداز مرگ امیر رشید خواندند.»[10]

نصربن عبدالملک

« بعداز وی، بلعمی وزیر به اشارت البتکین حاکم هرات پسرش نصربن عبدالملک را به امارت برداشت. اما این انتخاب با تأیید و قبول بزرگان مواجه نشد. منازعات و اختلافات تجدید شد حتی سرای امارت عرضۀ غارت و طعمۀ حریق گشت. و نصربن عبدالملک برکنار شد.»[11]

6- ابوصالح منصوربن نوح(350-366)

« به الزام ابوالحسن فایق- یک سرکردۀ دیگر از غلامان خاصه – ابوصالح منصوربن نوح برادر عبدالملک به امارت انتخاب شد.* البتکین که دربار و سپاه بخارا بر ضد خود دید از صحنۀ رقابت با امراء کنار کشید، از خراسان خارج شد و از راه طخارستان به غزنه رفت- جایی که بعدها اخلاف وی امارت غزنویان را در آنجا بنیاد نهادند. در بخارا قدرت به دست فایق خاصه افتاد- که از کودکی مصاحب و مربی ابوصالح منصوربود و در وجود او نفوذی تمام داشت. بلعمی هم چون با فایق کنار آمد تا پایان عمر - به سال 363- وزارت خود را حفظ کرد و سابقۀ اتحاد با البتکین مانع از ادامۀ وزارتش نشد.* حکومت خراسان هم باز به ابومنصور محمدبن عبدالرزاق داده شد و دربار بخارا او را به تعقیب البتکین واداشت که توفیقی نیافت. ابومنصور هم، که شاهنامۀ منثور به امر او در خراسان تدوین شد چون احساسات ملی داشت و از حکومت سامانیان که به دست غلامان ترک افتاده بود مأیوس و ناخرسند بود به دیالمه پیوست و با وشمگیر زیاری که در آن ایام به سامانیان پیوسته بود در افتاد و او (وشمگیر) لشکر به جنگ ابومنصور عبدالرزاق برد و او را عرصه هلاک ساخت. در سال 351 سیمجور هم که تقریبا تا پایان عمر - 377- در خراسان باقی ماند این بار بهانه یی برای شکایت و ناخرسندی عامه باقی نگذاشت و در آن ولایت امنیت و عدالت برقرار کرد. وی به کمک ابوجعفر عُتبی که با ابوعلی بلعمی شریک بود کوشید تا بین سامانیان و دیلمیان رابطۀ تفاهم برقرار سازد و بدینگونه به سعی او با ایجاد رابطۀ خویشاندی بین دو خاندان، و با پرداخت مبلغی سالانه از جانب دیالمه به دربار بخارا از تجدید منازعات اجتناب شد. باقی مدت فرمانروایی منصور در آرامش نسبی گذشت. فقط با خلف بن احمد فرمانروای سیستان که با وی از در دشمنی درآمده بود درگیری پیدا کرد، که آن نیز به نوعی آشتی انجامید.*
فرمانروایی ابوصالح منصور شانزده سال بیش نکشید. بعداز وفاتش در شوال 366 او را امیر سدید خواندند. ترجمۀ تفسیر و تاریخ طبری به نام او موشح شد، وزیرش ابوعلی بلعمی در ترجمۀ آنها نظارت داشت. ترجمۀ تاریخ - تاریخ بلعمی - هم به وسیلۀ خود او انجام شد.»[12]

7- ابوالقاسم نوح (نوح بن منصور)(366-387)

« بعداز ابوصالح منصور، پسرش ابوالقاسم نوح - نوح بن منصور- به امارت نشست که چون در هنگام جلوس سیزده سال بیشتر نداشت زمام کارها به دست مادرش افتاد. بعدها چون دوران سرپرستی مادر را پشت سر گذاشت برای تحکیم موضع خود در مقابل مدعیان خاندانی با ابوالحسن سیمجور حاکم خراسان و با ابوالحارث فریغونی حاکم ولایت جوزجانان طرح خویشاندی سببی ریخت. ابوالحسن عُتبی را هم به وزارت برگزید - هرچند ابوالحسن سیمجور والی خراسان که درین ایام ناصرالدوله خوانده می شد با وزارت وی مخالف بود- . وزارت عتبی با وجود جوانی وی با درایت و تدبیر همراه بود.* وی دردربار بخارا از توسعۀ نفوذ سران سپاه جلوگیری کرد و چون به حاجب ابوالعباس تاش که مورد اعتماد وی تا حدی رقیب ابوالحسن سیمجور بود توجه بیشتری نشان داد، خشم وناخرسندی ناصرالدوله را بر ضد خود برانگیخت.
ابوالحسن عتبی، ناصرالدوله سیمجوری را با وجود خویشاوندی که با امیر نوح داشت از امارت خراسان معزول کرد و حکومت خراسان را به ابوالعباس تاش که از پروردگان خاندان خویش بود سپرد، و او را حسام الدوله خواند. فایق خاصه را هم به جنگ آل بویه که ناصرالدوله بین آنها و با آل سامان پیمان عدم تعرض بسته بود مشغول داشت. با آنکه فایق و ناصرالدوله پنهانی بر ضد او متحد شدند، عتبی با اعتماد بر حسام الدوله تاش در دربار قدرت بی معارض یافت و با کفایت و با درایت کم مانند که داشت تفوق دیوان را بر درگاه که جناح سپاهیان از آنجا تقویت می شد تحقق داد. اما خود او چندی بعد بر دست "غلامان ملکی" که مزدور فایق و ناصرالدوله بودند در سال 372 به قتل آمد و با مرگ او ابوالقاسم نوح - امیر بخارا- از وجود از وجود وزیر با کفایتی که ممکن بود او را از نفوذ فاجعه انگیز سرکردگان سپاه نجات دهد محروم ماند. *وزارت به عبدالله بن محمدبن عُزیر رسید که با حسام الدوله تاش و ابوالحسن عتبی دشمنی دیرین داشت و چون می دانست تاش، وی و محرکان قتل عتبی را تحت تعقیب قرار خواهد داد، تاش را هم از حکومت خراسان معزول کرد و خراسان را باز به ناصرالدوله سیمجور داد. بدینگونه دربار بخارا، با وزارت عبدالله بن محمدبن عزیر، دستخوش مداخلۀ دایم ناصرالدوله و فایق شد.* تاش چون نتوانست یا نخواست با وضع جدید دربار کنار بیاید خراسان را ترک و به آل بویه پیوست. فایق هم که درین ایام والی بلخ و نامزد حکومت خراسان بود از عهدۀ همکاری با ابوعلی سیمجوری که بعداز مرگ پدر - 377- در خراسان صاحب قدرت بود برنیامد، چون از سپاه سیمجور شکست خورد، عزیمت بخارا کرد و چون از عهدۀ مدافعان آنجا هم برنیامد به بغراخان تُرک، سرکرده خاندان ایلک خانیان پیوست و او را به تسخیر بخارا تشویق نمود. با این حال چون ابوعلی سیمجوری هم ، که بر نوح شوریده بود، از ارسال خراج به بخارا خودداری کرده بود برای براندازی نوح با بغراخان درساخته بود، فایق با نوح از در دوستی درآمد و به بخارا برگشت. از جانب نوح نیز به دفاع بخارا و مقابله با سپاه بغراخان مأمور شد اما شکست خورد و بخارا در ربیع الاول 382 به دست بغراخان افتاد.*
با این حال غلبۀ بغراخان بر بخارا طولی نکشید. فاتح بخارا چندی بعد در آنجا بیمار شد و چون درراه بازگشت درگذشت- به سال 382- نوح دوباره به بخارا بازگشت. اما این بار اتحاد بین فایق و ابوعلی سیمجور را همچنان مایۀ تهدید بخارا یافت و برای رهایی از تهدید آنها به سبکتکین امیر غزنه - که داماد البتکین و خود نیز از غلامان سابق دربار سامانیان بود- متوسل گشت. سبکتکین درین ایام فرمانروای غزنه بود و در نواحی شرقی آنجا هم فتوحات درخشان کرده بود.* وی ابوعلی سیمجور را - که بعداز غلبه بر خراسان خود را عمادالدوله المؤید من السماء می خواند- و نیز متحدان او را که به تهدید نوح برخاسته بودند به کمک پسر خود محمود و با یاری ابوالعباس مأمون فرمانروای خوارزم در حدود هرات- در رمضان 384- شکست سخت داد و آنها را منهزم کرد. نوح بعد ازین فتح، سبکتکین را ناصرالدوله وپسرش محمود را سیف الدوله خواند. نسبت به ابوالعباس خوارزمشاه اظهار سپاس کرد، قسمتی از متصرفات سیمجوریان را به او واگذاشت. حکومت خراسان را هم به سیف الدوله محمود داد.
اما خان ترکستان، ایلک خان که بعداز بغراخان به سرکردگی ترکان مسلمان نواحی شرقی ماوراءالنهر رسیده بود، باز به دعوت و تحریک فایق عازم فتح قلمرو سامانیان شد. نوح برای دفع وی بار دیگر از سبکتکین و پسرش محمود استمداد کرد اما کار به صلح انجامید. نواحی سیحون از جانب سامانیان به ایلک خان واگذار گردید،* فایق هم مورد عفو واقع شد و حکومت سمرقند یافت. حریف و رقیب او ابوعلی سیمجور از بخارا نزد سبکتکین فرستاده شد و آنجا در زندان غزنه - به سال 386- درگذشت. دربار سامانیان هم که منازعات دایم بین امراء سپاه آن را به شدت متزلزل کرده بود تحت نفوذ سبکتین و پسرش محمود واقع شد. نوح بعداز آن خود را در اکثر امور حتی در انتخاب وزیران خویش نیز به مشورت با غزنه ناچار یافت. چندی بعد نوح بن منصور در رجب سال 387 درگذشت و پس از مرگ امیر رضی خوانده شد.»[13]

8- ابوالحارث منصوربن نوح(387-389)

« پسرش ابوالحارث منصوربن نوح، جوانی نوخاسته بیش نبود و ناچار درباریان و سرکردگان سپاه قدرت وی را چندان جدی تلقی نکردند. با این حال از روایات مورخان برمی آید که او از تدبیر و سیاست بی بهره نبود و کارها را نیکو ضبط می کرد.* هر چند این قول بیهقی مورخ غزنویان را،اشارت تاریخ یمینی هم تأیید می کند، چنان می نماید که سیاست و حکومت او به زودی موجب ناخرسندی درباریانش واقع گشت و بعضی از آنها ایلک خان را به تسخیر بخارا دعوت کردند. اما او فایق را که از جانب وی در سمرقند حاکم بود به بخارا فرستاد، و فایق با اظهار دوستی و بندگی نسبت به ابوالحارث منصور زمام کارها را در بخارا به دست گرفت و دربار بخارا را تحت نظارت خویش درآورد. چون سیف الدوله محمود، در همان ایام برای دست یابی بر غزنه که مرگ پدرش سبکتکین به سال 387 آن را مورد تنازع برادرش اسماعیل ساخته بود،* به آن سرزمین رفته بود، منصور بکتوزون حاجب را به جای او به حکومت خراسان فرستاد. فایق هم چون از واگذاری خراسان به بکتوزون راضی نبود پنهانی با نامه و پیام ابوالقاسم سیمجوری - بردار ابوعلی- را به مخالفت با او برانگیخت. اما جنگی که بین آنها رخ داد به صلح منجر شد. قهستان و هرات به سیمجور داده شد و خراسان در تصرف بکتوزون به سال 388 ماند. درین بین سیف الدوله محمود هم از غزنه بازگشت، و چون خود را امیر خراسان می دانست در دفع وطرد بکتوزون از خراسان تردید نکرد. چون منصور برای رفع این اختلافات به همراه فایق و سپاه خویش از بخارا عازم خراسان شد بکتوزون که شکست خود را از محمود نتیجۀ بی ثباتی منصور می دانست در سرخس به موکب او رسید. در آنجا دو سرکردۀ سپاه ، پنهانی در خلع منصور توافق کردند. بلافاصله او را خلع و توقیف کردند، چشم هایش را میل کشیدند.»[14]

9- ابوالفوارس عبدالملک(از 12صفر تا 10ذی القعده389)

« بعد مرگ ابوالحارث منصوربن نوح، بردارش ابوالفوارس عبدالملک را که طفلی خردسال هم بیش نبود به جای او در صفر 389 به امارت برداشتند. جوانی نابالغ که هنوز ریش برنیاورده بود.
دستاویزی برای سیف الدوله محمود پیدا شد تا به بهانۀ انتقام از خلع و کورکردن منصور، بکتوزون و فایق را تنبیه کند. در مرو آنها را در جمادی الاولی 389 شکست داد و خود در خراسان به داعیۀ استقلال برخاست و از امارت عبدالملک سرپیچی کرد. با آنکه بکتوزون و فایق هم به حمایت امیرزادۀ دست نشاندۀ خویش عازم مقابله با محمود شدند مرگ ناگهانی - در سال 389- ایشان را از دنبال کردن این هدف بازداشت.*

پیدایش و ظهور حکومت غزنویان توسط سیف الدوله محمود

« درین میان حکومت سیف الدوله محمود بر خراسان ازجانب بغداد نیز تأیید شد و محمود از خلیفه لقب "یمین الدوله و امین المله" را هم با خلعت و فرمان دریافت و خطبه و سکه را به نام خود کرد.
با این حال یک مقاومت نومیدانه اما طولانی که از جانب امیر اسماعیل منتصر سامانی برادر کوچک منصور و عبدالملک رهبری شد آخرین سالهای حیات سامانیان را در خراسان و ماوراء النهر به رنگ یک مقاومت مسلحانه تازه درآورد - مقاومت فارسی زبانان شهرنشین تاجیک در مقابل غلبۀ سرکردگان جنگجوی ترک.- این آخرین بازماندۀ دلیر سامانیان از حبس ایلک خان گریخت به خوارزم رفت و با نیرویی که از هواخواهان خاندانی ساماینان گرد آورد ترکان را از بخارا و بعد از آن از سمرقند بیرون راند.* اما در مقابل انبوه سپاه مهاجم تاب نیاورد و به خراسان گریخت. آنجا بر نیشابور دست یافت اما محمود او را از آنجا راند. در بازگشت به ماوراء النهر از ترکان غز لشکری مزدور گرد آورد و باز با سپاه ایلک که بین غزان با او دشمنی دیرین بود درآویخت، یک بار در رجب 394 اشغالگران را مغلوب کرد لیکن چون سرکردگان غزوی را فروگذاشتند به خراسان رفت.* در بازگشت از آنجا از سپاه ایلک شکست خورد و هرچند از مهلکه رست در بیابان مرو به دست قبیله از اعراب مهاجر که در آن حدود بسر می بردند به سال 359 کشته شد و آخرین تلاش آل سامان برای اعادۀ قدرت از دست رفته ناکام ماند.»[15]

نظری به وضع اداری و طرز حکومت سامانیان

« - یک قطعۀ حماسی گونه از شعر فارسی که روح نستوه این آخرین امیر سامانی را روحیه یک جنگجوی فوق العاده استوار، مصمم و بی تزلزل نشان می داد آخرین نمونۀ شعر فارسی در عصر سامانیان که دوران زایندگی و فزایندگی شعر فارسی بود.*
- نقش سامانیان در حمایت و نشر شعر و ادب زبان دری، در بین سایر سلاله های فرمانروایی آن ایام بی همتاست. تنها نام رودکی، دقیقی، شهید و کسائی برای جاوید ساختن خاطرۀ این خاندان کافی است. تعداد زیادی از فارسی گویان این عصر از دربار بخارا نواخت و نکوداشت دیدند. وسعت کتابخانۀ سامانیان در بخارا که ابن سینا در سرگذشت خود از آن یاد می کند نشان علاقۀ آنها به نشر دانش و ادب بود. شاهنامۀ فردوسی، با آنکه به نام یمین الدوله محمود انجام گرفت و هم به او اهدا شد در واقع در دوران فرمانروایی آنها در خراسان به وجود آمد و احساسات ایرانیان آل سامان را در سالهای مقدم بر عصر غزنویان منعکس کرد. اهتمام عصر سامانیان در نقل متون مربوط به تاریخ و تفسیر به بسط و توسعۀ قدرت و قابلیت زبان فارسی کمک ارزنده یی کرد. احترام ویژه یی که سامانیان در حق علما قایل بودند نیز عامل عمده یی در نشر فرهنگ و دانش در سراسر خراسان و ماوراءالنهر بود.علماء ذواللسانین که نمونۀ شعرو قریحۀ آنها در یتیمة الدهر ثعالبی و در لباب الالباب عوفی هم منعکس مانده است رونق و رواج علم دین و شعرو حکمت را در دوران فرمانروایی آنها قابل ملاحظه نشان می دهد.*
ترجمۀ تفسیر و تاریخ طبری به فارسی، تصنیف کتاب جغرافیایی ارزنده یی مثل حدودالعالم درین دوره، همچنین تألیف متن و شرح و تعرف در مذاهب تصوف درین عصرو نیز تصنیف قسمتی از آثار ابن سینا و بیرونی، و ابوالقاسم سمرقندی و محمدبن یوسف خوارزمی به فارسی و عربی که تقریبا همۀ آنها درین عصر انجام یا انتشار یافت، توسعه و تنوع فرهنگ و دانش را در ایران این عصر تصویر می کند. احیاء فرهنگ ایرانی در عصر آنها چنان تأثیر عمیقی در سرزمین ماوارءالنهر باقی گذاشت که غلبه ایلک خانیان و رفت و آمد طوایف غز و مغول هم تا قرنها بعد موجب کاهش آن در بین عناصر مختلف نژادی آسیای میانه نشد و زبان دری- که در آنجا بعدها از جانب ترکان، زبان تاجیک خوانده شد- حتی در عهد تیمور و اخلاف او هم فرهنگ معروف به جغتایی را در نشر فرهنگ و دانش در قلمرو خویش داشت نام فرمانروایان آن هنوز در نزد تقریبا تمام اقوام آسیای میانه با سپاس و بزرگداشت یاد می شود.
- قلمرو سامانیان که لااقل نزدیک صد سال - از 287 تا 389- در قسمتی از ایران کنونی، با بخش عمده یی از افغانستان امروز و تقریبا تمام آسیای میانۀ کنونی فرمانروایی کردند، تا حدی تمام حوزۀ انتشار زبان فارسی را، به استثنای آنچه در آن مدت در قلمرو آل بویه، زیاریان و سلاله های حاکم در اطراف سواحل غربی دریای خزر واقع بود، شامل می شد.* این قلمرو وسیع در ایران کنونی مشتمل بر خراسان وسیستان و کرمان و در بعضی اوقات متضمن نواحی گرگان، مازنداران(=طبرستان) و نواحی غربی خراسان با ری و قزوین و زنجان نیز می شد. نام تعدادی از شهرهایی که درین حوزه و در خارج از آن به مناسبت رویدادهای مربوط به فرمانروایی این دولت را در قسمتی از قرون نخستین اسلامی به دست می دهد. ازین جمله است:
اسپیچاب در مشرق سیحون، کش و نخشب در شمال شرقی جیحون، چغانیان در جیحون علیا، گرگانج در جانب غربی جیحون، و سرزمین هایی چون طراز، سمرقند، فرغانه، اشروسنه، بلخ و مرو و ترمذ و هرات و سیستان و کرمان و ابیورد و خوجان(قوچان) و نیشابور و طوس و گرگان و ساری و چالوس و زنجان که بین آنها مسافت بسیار فاصله است.
حکومت بر حوزه یی بدین وسعت که در سراسر آن زبان فارسی دری، یا لهجه های ایرانی نزدیک به آن، تکلم میشد و به هر حال فرهنگ و تمدن و سنت های ایرانی در تمام آن رایج و مقبول بود بالطبع وظیفۀ حمایت از فرهنگ ایرانی را که لازمۀ امارت بر تمام اقوام ایرانی زبان این نواحی بود، بر عهدۀ اهتمام فرمانروایان این سلسله قرار می داد.* اینکه، فرمانروایان این سلسله نسب نامۀ خود را به بهرام چوبین سردار معروف ساسانیان می رسانیدند - هرچند صحت دعوتشان محل تأمل است - باز از توجه آنها به وظیفۀ حفظ و نشر میراث سنت های ایرانی حاکی است. در عین حال قلمرو آنها شامل تعدادی حکومت های محلی قدیم خراسان و ماوراءالنهر می شد که بیشتر درنواحی مرزی به وجود آمده بود یا سابقۀ قدیم داشت به همین سبب در فرمانروایی سامانیان استقلال محلی آنها تا حدی محفوظ ماند و امیر بخارا از آنها به اظهار تابعیت، ارتباط با دربار، و کمک در پیشرفت لشکرکشی های لازم اکتفا می کرد. فریغونیان در گوزگانان، آل محتاج در چغانیان، مأمونیان در خوارزم ازینگونه خاندان ها بودند. خاندان احمدبن سهل کامکار در مرو، و خاندان محمدبن عبدالرزاق کنارنگ در طوس به خاطر شورشگری و سرکشی از جانب سامانیان مورد تعقیب و آزار واقع شدند. در قلمرو آل سامان تعدادی ولایات مرزی، به علت وظایفی که درمقابله با هجوم دشمنان داشتند از پرداخت مالیات معاف بودند. ولایت اسپیجاب با آنکه یک مرکز فعال بازرگانی مرزی بشمار می آمد، ازین جمله بودند. درینگونه بلاد غالبا رباط هایی برای مقابله با دشمن مهاجم به وجود می آمد که مخارج آن را بازرگانان محلی می پرداختند. وجود این رباط های مرزی در اطراف شهرها که از اسپیجاب تا چاچ و بخارا تعداد زیادی از آنها همه جا بنا شده بود وسیله یی برای تأمین مرزها و دفع هجوم های احتمالی بود. اما رفت و آمد غازیان، مطوعه، زائران و حاجیان هم آنها را آباد نگه می داشت و در عین حال به پایگاه یی برای نشر اسلام در بین ترکان ماوراءالنهر شرقی تبدیل می کرد. در حواشی قلمرو آنها تعدادی حکومت های محلی هم بود، که توسعه و تمرکز قدرت سامانیان به آنها تعرض نرساند و با آنکه در عهد یعقوب لیث تاخت و تازهایی در قلمرو آنها شد درین ایام همچنان استقلالشان باقی بود. از آنجمله بود بامیان که حکام محلی آن شار خوانده می شدند، زابل که فرمانروایانش عنوان رتبیل داشتند،* کابل که تحت حکم هندوشاهان بود، و نواحی غزنه که فرمانروایش پادشاه خوانده می شد و با هندوشاهان کابل مربوط بود. این ولایات درین ایام هنوز استقلال خود را حفظ کرده بودند اما حرکتی که لشکرکشی به قلمرو آنها را بر امیران بخارا الزام کند از آنها صادر نمی شد و وجود آنها قدرت و تمرکز قلمرو سامانیان را به هم نمی زد.
- سامانیان در نواحی شرقی ماوراءالنهر تا آنسوی سیحون به بسط فتوحات و نشر اسلام پرداختند. وقتی شهر طراز درین نواحی به وسیلۀ آنها فتح شد، معابد و کلیساهای آن به مسجد تبدیل گشت. نشر اسلام درین نواحی هرچند بیشتر به وسیله مطوعه و متشرعه انجام می شد، در عصر آنها رونق بیشتر یافت. به علاوه رفت و آمد بازرگانان از ماوراءالنهر به آنسوی سیحون طوایف تُرک غیرمسلمان آن نواحی را با اسلام آشنا کرد چنانکه مسافرت های مکرر بعضی فقها و مبلغان متشرعه هم که درین زمینه بسیار مؤثر بود از جانب سامانیان تسهیل و تشویق شد حاصل آن شد که یک بار در عهد امارت آنها، بر وفق آنچه از یک گزارش ابن اثیر برمی آید بالغ بر دویست هزار خرگاه از کافران ترک، تحت تأثیر عوامل مؤثر، اسلام آورد.* اسیرانی هم که در جنگ های مطوعه گرفته می شدند در بخارا و نواحی دیگر تدریجا اسلام می آوردند و آنها که در دربار بخارا تربیت می شدند بعدها جنگجویان متعصب سنی وسرداران کارآمد و احیانا غازی بودند. اینکه در اواخر عهد نصربن احمد جناح فقها در بخارا قدرت قابل ملاحظه یی به دست آورد از نفوذ عمیق تربیت اسلامی در بین ترکان دربار حاکی است. نفوذ تدریجی اسلام در بین ترکان موجب شد که در اوایل عهد آنها اولین سلسله فرمانروایی مستقل ترک هم، به صورت سلاله ایلک خانیان، در آن نواحی به وجود آید و بعدها معارض و منازع خود آنها گردد ودر ماوراءالنهر و تمام آسیای میانه وارث و جانشین حکومت آل سامان شود.*
- با آنکه تختگاه سامانیان تا پایان امارت آنها همچنان در بخارا باقی ماند، فرمانروایی آنها در تمام ماوراءالنهر و خراسان نقش امراء این خاندان را در رویدادهای عمدۀ تاریخ قرون نخستین اسلامی ایران قابل ملاحظه یی ساخت.* در بخارا اسماعیل بن احمد بنیانگذار دولت سامانیان قسمتی اززمین های اطراف را خریداری کرد و برای موالی - بندگان و سپاهیان خویش- در آنجا خانه ها بنا کرد. جهت خود نیز باغ و قصر ساخت. این اقدام وسیله یی شد تا قدرت دهقانان و مالکان را در آن نواحی محدود کند و آن حوالی را که بعد از آبادی "محلۀ جوی مولیان" نام گرفت پشتوانه یی برای تمرکز و تحکیم قلمرو خاندان خویش سازد. و بدینگونه بود که او بخارا را تبدیل به یک تختگاه بزرگ اسلامی عصر نمود و آن را مثل بغداد کانون فعالیت علمی و دینی آن ایام ساخت.
- سامانیان در اوایل دولت خویش با علویان طبرستان و دراواخر آن با آل بویه درگیریهایی پیدا کردند و این درگیریها در هر دو مورد ایشان را پشتیبان دستگاه خلافت و مدافع مذهب تسنن نشان داد. ارتباط دایم با فقهای ولایت هم که مخصوصا از عهد امارت اسماعیل بن احمد سنت فرمانروایان این سلسله شد وسیله یی گشت تا سامانیان از آن طریق اعتماد عامه را جلب نمایند و نقشه های خود را در نشر و احیاء فرهنگ ایرانی بی مانع اجرا نمایند. در واقع تقریبا در تمام مدت فرمانوایی سامانیان فقهای بزرگ ماواراءالنهر غالبا مشاوران آنها بودند. مجالس مناظره و گفت و شنود هم که تقریبا همه هفته با حضور فقها دردربار آنها برپا می شد وسیله یی برای توسعۀ معارف بود که در عین حال احیاء فرهنگ ایرانی را در حدی که با احکام شرع مغایر نبود ممکن ساخت.*
- نظام اداری در عهد سامانیان تلفیقی از رسوم و قواعد معمول در دربارخلفا با پاره یی آداب از میراث دیوانی دوران قبل از اسلام خراسان و ماوراء النهر بود. پاره یی رسوم و مقررات، که ابوعبدالله جیهانی وزیر روشنفکر عصر از اقوام و ممالک دیگر چون روم و چین و ترک و هند و مصر و شام اخذ کرد. این نظام اداری را غنی تر، عادلانه تر، و تعمیم پذیرتر ساخت. این قواعد و رسوم وسیلۀ برقراری نطم و تعادل در دخل و خرج مملکت بود و فقط دخالت های درگاه[16] در پاره یی موارد نظام آن را مختل می کرد و آن را از نظارت بر حسن جریان امور مانع می آمد. ضرورت تقسیم کار، دیوان اعظم را شامل دیوان های کوچک تر می کرد که از جمله شامل دیوان رسائل، دیوان برید، دیوان استیفا، و دیوان اشراف بود اما تمام این دیوانها تحت نظارت خواجۀ بزرگ بود که وزیر خوانده می شد و بعدها به علت نظارت کلی که بر تمام دیوان ها داشت گه گاه عنوان صاحب دیوان نیز بر وی اطلاق می گردید.*
اما چون وزیر که بر سراسر دیوان و احیانا بر درگاه نیز نظارت داشت، غالبا با نظر حاجب سالار انتخاب می شد و در بسیاری موارد هم سپهسالار که غالبا والی خراسان نیز بود در انتخاب وی دخالت داشت. مداخلات درگاه و امیران در ادارۀ دیوان اجتناب ناپذیر می شد و گاه به بروز اختلافات منجرمی گشت.*
سپاه منظم که به وسیلۀ سپهسالار و سرداران تحت فرمان امیر رهبری می شد در لشکرکشی ها فعالیت دایم داشت. چریک مزدور احیانا دسته های مطوعه و غازیان هم در زد و خوردهای مرزی با آن همراه بود. اما جانداران امیر که به زبان عصر ما "گارد مخصوص" ودر واقع حافظ جان و مجری فرمان شخص امیر بودند و البته تحت فرمان شخص او واقع بودند، غالبا از غلامان خاصه تشکیل می شد که اکثر آنها تدریجا از بازارهای سرحدی خریداری می شدند یا به شکل هدیه و احیانا به جای باج و مالیات از جانب امرای اطراف به درگاه بخارا فرستاده می شدند و اینها در تحت نظارت "گارد مخصوص" تربیت می شدند.* امیر حرس از جانب فرمانروا بر احوال آنها نظارت داشت و بعد از آنکه در جنگ ها یا مأموریت ها استعداد قابل ملاحظه یی نشان می دادند رفته رفته سالار و فرمانده می شدند و به مرتبۀ امرای بزرگ ترقی می کردند. اکثر آنها غلامان ترک بودند اما از سایر اقوام هم دربین آنها وجود داشت چنانکه فایق خاصه، ابوالحسن بن عبدالله از سراداران معروف عصر اصلش رومی (= یونانی) بود، معهذا اینکه بیشترینه افراد "گارد" و فرماندهان آنها ترک بودند مانع عمده یی درایجاد نظم و انضباط در "ثغر" ترکان بود که انقراض سامانیان هم تا حدی از همین معنی ناشی بود که در کشمکش با ترکان ایلک، با ترکان غزنه و با ترکان سپاه به همین ترکان می بایست تکیه نمایند و پیداست که بر چنین عناصر بیگانه یی تا چه حد می توان اتکا داشت!*
ظهور نشانه های انحطاط در دولت سامانیان در واقع با غلبۀ همین گونه غلامان مقارن بود. شورش هایی که در داخل دربار بخارا به وجود آمد و غالبا ناشی از برخورد بین اهل سپاه و اهل دیوان بود این انحطاط را تسریع کرد.*
انقلابات خراسان که ناشی از ناسازگاری امرای ترک با یکدیگر، و با سیاست تمرکز مورد نظر اهل دیوان و امیر بخارا بود، خراسان را تدریجا از سلطۀ سامانیان خارج کرد و ماوراءالنهر را هم دچار تزلزل ساخت. دولت سامانیان با ادامۀ سیاست طاهریان و با اظهار تبعیت رسمی نسبت به خلیفه بغداد موفق شد هم موضع خود را در بین عامه مسلمین قلمرو خویش مقبول و مشروع سازد و هم در عین وفاداری به سنت های اسلامی دراحیاء مآثر و نگهداشت میراث های قومی و باستانی ایران اهتمام قابل ملاحظه یی به جای آرد.»[17]

اسامی امرای سامانی و زمان امارت هر یک

1-امیرعادل،امیرماضی ابوابراهیم اسماعیل بن احمد (279-295)
2-امیرشهید،ابونصراحمدبن اسماعیل (295-301)
3-امیرسدید،ابوالحسن نصربن احمد (301-331)
4-امیرحمید،ابومحمد نوح بن نصر (331-343)
5-امیررشید،ابوالفوارس عبدالملک بن نوح (343-350)
6-امیرمؤیِد،امیرسدید ابوصالح منصوربن نوح (350-366)
7-امیررضی،شاهنشاه ابوالقاسم نوح بن منصور (366-387)
8-امیر ابوالحارث،منصوربن نوح (387-389)
9-امیر ابوالفوارس،عبدالملک بن نوح (از12صفرتادهم ذی الحجۀ389)

پی نوشت ها :

[1] - ر.ک: روزگاران،عبدالحسین زرین کوب.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[2] - ر.ک: تاریخ ایران-بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[3] - ر.ک: تاریخ ایران- بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[4] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[5] - ر.ک: تاریخ ایران- بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی.
[6] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
[7] - ر.ک: تاریخ ایران- بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[8] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[9] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
[10] - همان.
[11] - همان.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[12] - ر. ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[13] - همان.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[14] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.
[15] - همان.
[16] - : دربار امیر که تحت نظارت حاجب بزرگ یا حاجب سالار، واقع بود و حکام ولایات و فرماندهان سپاه هم با آن مربوط بودند.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[17] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب.

منبع : www.tarikheslam.com